Dienstag, 23. Januar 2007

نامه اول من به ارنستو

لازم دیدم برای داشتن پیشزمینه از آنچه در نامه به همیشه غریبه در سایت ارنستو آمده نامه اول خودم را و همچنین نامه به همیشه غریبه مندرج در سایت ارنستو را بیاورم روشن است که روی سایت قرار گرفتن این مدارک خصوصی که هزار البته ممکن است توجه عابری را هم برنینگیزد فقط بدلیل گذاشتن نامه ارنستو به من در سایتش بوده ونگذاشتن پاسخ من روی سایتش هم علت
مضاعف, و اینکه با درج فقط نامه خودش خواننده را در یک گیجی مطلق فرو میبرد.
توجهتان را به این متنها جلب میکنم در ابتدا نامه من به ایشان
کوهبان عزیزم

با سلامی گرم و آرزوی کامیایی هرچه بیشتر تو در موارد مختلف زندگی, همواره تندرستیت را خواستارم.
گو اینکه بدون وارد شدن به بحثی که میتواند روشن کننده خیلی فرضیه هایی باشد که در این سالهای طولانی چه در دهن آینه ای تو و یا در دهن مغشوش من نقش بسته است و خارج از اینکه تو در تصورات کودکانه و نو جوانی چه نقشی را به من داده بودی میخواهم شادی خودم را از اینکه این قرصت به من دست داده که از سفر قاسم برادرم سود جسته و ترا ملاقات میکند ابراز کنم .
و اینکه بخشی از ریشه های محنت دور بودن از همدیگررا با توجه به زمان که تو به سنی رسیده ای که در استقلال خودت حقایق را درمیابی و مسقلانه تصمیم میگیری حل کنیم و این اعتقاد را به شدت دارم که تو و من بر آن غلبه میکنیم و عاطفه ای را که از جور این جدایی, غبار سالیان به خود دیده را پاک میکنیم.
لازم به گفتن نیست که تو خودت دریافته ای که اعتماد لازمه برای نپاشیدن یک کانون در بین من و مادرت هرگز از هیچ طرفی کسب نشد و نمیدانم که لازم باشد که در اینجا به تو توضیح بدهم که از دید من چرا؟
هم اکنون یعنی شرایط حاضر محصول همین بی اعتمادیست .
نکته ای که در قدم اول فقط میتوان آنرا در در چهارچوب حق انسانی بررسی کرد اینستکه من به تو کاملن این حق را داده ام که پدرت را زمانی که به استقلال فکری خودت رسیدی یعنی اینکه خودت تصمیم گیرنده باشی بتوانی بشناسی, همانگونه هم من سالیان درازی صبر کردم تا تو بزرگ بشوی و من بتو انم
پسرم را بشناسم گر چه به خوبی آگاهم که این مهم باید سالها قبل انجام میگرفت ولی با توجه به عدم استقلال تصمیم گیری تو تا سن قانونی و زندگی من در تبعید و اینکه ورود من تا سرنگونی رژیم غیر ممکن است امیدوارم تا حدی مفهوم قضیه برایت ساده تر شده باشد ولی اصل مطلب که در بالا به آن اشاره کردم اثبات پدرفرزندی ما از طریق تنها راه ممکن و قابل اعتماد آزمایش د ان آ است که من بتو پیشنهاد میکنم که تعدادی از موهای سرت را به قاسم بدهی تا برای من بیاورد من بلا فاصله بعد از آزمایش, نتیجه یا در وا قع ریشه رنج این سالیان راا برایت ارسال میکنم از صمیم قلب آرزو میکنم که مثبت باشد ولی آنچه که مرا به تو معتقد کرده است پدیرش این مقوله و توانایی برخورد منطقی تو به آن به عنوان یک حق انسانی دو جانبه است.
پروسه ای که در پیش است تمامن در ایجاد و شکل برخورد های آتی ما نقش بنیادی دارد. خوب است که در اینجا اشاره کنم که که من با تمام وجودم هر توضیحی را که تو در این ارتباط بخواهی در اختیارت خواهم گذاشت. آدرس امیل من را از قاسم بگیر و با من مکاتبه کن این خق توست که پدر خودت را بشناسی و با او همان رابطه ای را داشته باشه که تا کنون نداشتی و در مورد منهم همینطور گرچه باید اعتراف کنم که درد نبود پدر میتواند یک تراژدی بوده باشد .
دورانه در آغوشت میفشارم روی ماهت را میبوسم و به آینده میاندیشم. فدای تو کیومرس
و این هم نامه به همیشه غریبه در سایت ارنستو










حالا تو دست بی صدا
دشنه ی ما شعر و غزل
قصه ی مرگ عاطفه
خوابای خوب بغل بغل
انگار با هم غریبه ایم
خوبیه ما دشمنیه
کاش من و تو می فهمیدیم
اومدنی رفتنیه
یک ساعت پیش بود. ار در دانشگاه که بیرون می‌آمدم صدایی از پشت سر گفت: آقای گودرزی؟ برگشتم. صاحب صدا غریبه می‌نمود. تا اینکه اسمش را گفت.
و حالا روبرویش نشسته‌ام. ۱۷ سالی ‌می‌شود که ندیدمش، درست مثل خود تو. چشم‌هایش رنگی است، عین خود تو. و من با چشمانی که از سیاهیشان خوشحالم آنقدر نگاهش می‌کنم تا شروع کند. حرف‌هایی بزند که از قبل برایم مثل روز روشن است. ذره‌ذره‌اش را پیش‌بینی می‌کردم. از تو می‌گوید. از اینکه فلان جا اسمم را دیده‌ای. زیر فلان نوشته. خبر بازداشتم را خواندی یا مصاحبه‌هایم را شنیدی. از دل پرپرشده‌ات می‌گوید. از اینکه می‌خواهی با هم دوست باشیم و از قصدت برای جبران گذشته‌ها. و من ناخودآگاه فکرم می‌رود سمت گذشته‌ها. با خودم فکر می‌کنم کدام گذشته؟ از تو تنها چند تصویر گنگ مانده که آخرین‌هایش برمی‌گردد به چهار سالگیم و اغلبشان از تلخ‌ترین لحظات زندگیم است.
و برادرت همچنان دارد حرف می‌زند. از بخشش می‌گوید. از اینکه مقصر نبودی. از شما دو نفر می‌گوید و کودکی که این میان قربانی شد. و به من حق می‌دهد. کدام حق؟ صحبت که می‌کنم نمی‌توانم عمو خطابش کنم. این واژه برای من تعریف نشده. چیزی‌ست که هرگز جایی در زندگیم نداشته، عین خود تو. اسمش را می‌گویم. می‌گویم که ازت نفرت ندارم. نه اینکه لایقش نباشی، چه بسا بیشتر هم که تو را سزاواری کند. نه ازین سان که نفرت را از زندگیم کنار گذاشته‌ام. نفرت کور یا بینا فرقی نمی‌کند. برای من تو سال‌ها پیش مردی. نه... نمردی. تو حتی نبودی که بمیری. یک عدم صرف و نیستی هیچ وقت نمی‌میرد. یک عدم بودی. عدم خودت، خانواده، گذشته، زندگی و انکار نطفه‌ات. و این من بودم که مردم. توی تمام لحظه‌هایی که نه تو نه برادران خوشگذران و بی‌احساست و نه پدر و مادرت سراغی از تنها نوه خاندانتان نمی‌گرفتید، کوهبان(این واژه حالم را بهم می‌زند) تو در ثانیه ثانیه کودکیش مرد. چه از زخم‌هایی که به خودش زدی که دردشان هنوز که هنوز است تمامی ندارد و چه زخم‌هایی که مادرم از تو خورد. نمی‌دانم از الطاف لاجوردی بود یا کابل‌ های کس دیگر. اما با چیزهایی که شنیده‌ام تشخیصش سخت نیست که از آن دخمه لعنتی که بدر آمدی پارانویید حاد داشتی و صد جور مشکل روانی دیگر و پشت بندش احمقانه ازدواج کردی. این شد که شکنجه‌دیده خود شکنجه‌گر شد . این بار تو بر جایگاه حاج‌اسدالله نشستی. آن هم برای عزیزانت.
برادرت از من حسن نیت طلب می‌کند و من خنده‌ام می‌گیرد. از اینکه درک نمی‌کند همین که اینجا نشسته‌ام حسن‌نیت محض است. وگرنه سال‌هاست که اسم اساطیری‌ات را هم تکرار نمی‌کنم. پدر و مادر برای من یک نفر بوده و خواهد بود. زنی که بزرگ‌ترین ضربه‌ها را از تو خورد و باقی زندگیش را پای من گذاشت. منی که تو انکارش کردی و حالا با وقاحت تام می‌خواهی جبران کنی. هی برادر جان نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن.
سعی دارد احساسات مرا تحریک کند. ترا مظلوم جلوه بدهد. از سختی‌های زندگی در غربت می‌گوید. از شباهت نوشته‌های ما دو نفر و شباهت‌های دیگر که مبادا چنین باشد. که همه خواستم پیوسته این بوده که تو نشوم. دردا خلقی که نجات‌دهنده‌اش تو باشی. چنین است که امروز خودم را فعال حقوق‌بشر می‌دانم نه یک آدم سیاسی. به برادرت می‌گویم که از قطعیت بیزارم، مطلق‌گرایی حالم را بهم می‌زند. اما در این بین تنها یک استثنا هست. جایی که منطق و احساس و وجودم از تو و هرچه نشان تو دارد دوری می‌کند. نامه‌ای را که به توسط برادرت فرستاده‌ای جواب نمی‌دهم(بهتر بگویم نیم نگاهی هم بهش نینداخته‌ام) و اینها را می‌نویسم(نشانی از تو ندارم چنان که همه عمر نداشتم، برادرت گفته اینجا را می‌خوانی) که امید واهی برایت نماند. من و تو را راهی به سوی ما شدن نیست. ره ما ازهم جداست. به حال خودمان بگذار و حضور آزاردهنده‌ات را از میان بردار، درست مثل گذشته‌هایی که یک دمش هم قابل جبران نیست.
خون را با خون نمی‌شویند. خون دل را هم. خونی که جنون شد. دریغ از دلی که ریش شد و دندانی که تو بر جگر ما فشردی.
کسی حرف منو انگار نمی فهمه مرده زنده , خواب و بیدار نمی فهمه کسی تنهایی مو از من نمی دزده درده ما رو در و دیوار نمی فهمه واسه ی تنهاییه خودم دلم می سوزه قلب امروزیه من خالی تر از دیروزه سقوط من در خودمه سقوط ما مثل منه مرگ روزای بچگی از روز به شب رسیدنهدشمنیا مصیبتهسقوط ما مصیبتهمرگ صدا مصیبتهمصیبته حقیقتهحقیقته حقیقته
و یک نفر که داره مستونه آواز میخونه، مستونه گریه می‌کنه. یکی که غم باهاش زاده شده
و ترنم موزون حزن، ابدیت در راه
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست
مطلب را به بالاترین بفرستید:

نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم دی 1385ساعت 8:44 بعد از ظهر توسط کوهیار

Keine Kommentare: