Mittwoch, 24. Januar 2007

خلایق

آه ای خلایق

آه ای خلایق
به کدامین سوی نظر کنم
از تلاطم این ابرهای وحشی
که خاربوته ای
برای تکیه پشت مجروهم
در سوزش این باد تفیده کویر ی
به من هدیه داده است.

آه ای خلایق
به کدامین دیار رو کنم
از سنگینی سایه ی عبث این ابر سیاه
که بر هستی سلولهای راحت خیالم چندیست
سنگینی کرده است.

آه ای زندگی
ای بید لرزان
ای آمال خفته و بر باد رفته
ای نسیم بر من گدشته
هم اکنون باور گلهای رهایی
در ذهن کنجکاو من
آتش به جا مانده ازخاکستر سوخته سالیان جهل را
در کنکاش یک صحنه از تاریخ به تماشا نشسته است
تاریخ سزشار است از تکرار
و اینگونه است که کسی قمار را در سیاست می آمیزد
شاید وقتی که این سطور بر صفحه روبروی من نقش میبندد
افسوس که در خیال تو آن برگ برنده است
حتی اگردر این مهلکه
در این بوران تاخت و تاز,
گرد و خاک سورتمه ستوران برادران
نمایشی باشد که پرده آخر آن در حال پایان است.

آه ای عاشقان
کدامین را در پیچ و خم خاطره
به میهمانی شعرم بخوانم تا گواهی باشد
به سالهایی دور که
من در رود کوچکی در نزدیکی روستای مزران در سرشیو کردستان
تمامی زنگاره های عفونت تاریخی اخلاق و مذهب را
به دست آب سپردم
و داغ زنجیرهای جهالت را
از مسیر خردگرایی کانت تا سوسیالیسم تخیلی و اومانیسم سارتر
به کوله پشتی زندگی سپردم.
من بر سر سفره عشق
با معشوقه دنیای کودکیم
زمانی به یک ازدواج ابدی تن در دادم
که متعفن ترین دیوانه های ارتجاع
از انبار زباله های تاریخ
شنیعترین آیه ها را
بر سرانسانی به نام زن نعره میزدند
من در شرایطی با معشوق همیشگیم بیعت کردم
که بعضی روشنفکران ما را هم شاید
در همین نزدیکی
پیچ گیسوانی
مدهوش کرده بود.

و آنگاه که زن عمو و خاله و زن همسایه
مرا به یاد
سرو های افتاده در چنگال دوزخیان
بوییدند
این تمامی سلولهای وجودمن بود
که پیوند با آزادی را
در جشن بزرگ آگاهی
زیر باران آرامش
تا شستشوی آخرین توهمهای خودپرستی
به همراه ماه تا سپیده رقصید.

چگونه میشود یک عاطقه را ترسیم کرد؟
چطور میتوان شرافت انسانی را به قلم نوشت؟
من تمامی واژه ها را به یاری میگیرم
من بند بند جملاتم را به هم میفشارم
آنرا فریاد می کنم
آه ای خلایق
من دراین وادی تبعید
در این بند کفر
در اینجا که درختها و رودها
تنها همنشینان خوب روزهای تنهاییست
هنو هم وفادار, با معشوق رویاهای کودکی ام, با آرمان دوره شبابم
با عروس آزادی
در حجله ای به فضای عشق
به نظاره
آخرین نفسهای خاموشی شعله ها ی هیمه ای نشسته ام
که چندیست
تن سوخته ام را
نشانه رقته است














Keine Kommentare: