شفق از خون تو رنگ می گیرد
دخترک به رسم هدیه
شاخه گلی در لوله تفنگت نهاد
بی آنکه بداند
روزی
با آتشی از همین سلاح
در خون خویش خواهد خفت
پسرک خندید
و نرمی احساسش را
در مردمک چشمانش به نگاه تو بخشید
بی آنکه بداند
در یک سپیده، همین نگاه
از مگسک سلاحی آتشین
قلبش را نشانه خواهد رفت
شفق از خون تو رنگ میگیرد
پرندگان را بنگر
که چگونه در اسارت پرواز میکنند
انگار که شقایقها
قربانی کویری هستند
که میهن تشنه ام را به سرخی شفق پیوند داده است .
دخترک به رسم هدیه
شاخه گلی در لوله تفنگت نهاد
بی آنکه بداند
روزی
با آتشی از همین سلاح
در خون خویش خواهد خفت
پسرک خندید
و نرمی احساسش را
در مردمک چشمانش به نگاه تو بخشید
بی آنکه بداند
در یک سپیده، همین نگاه
از مگسک سلاحی آتشین
قلبش را نشانه خواهد رفت
شفق از خون تو رنگ میگیرد
پرندگان را بنگر
که چگونه در اسارت پرواز میکنند
انگار که شقایقها
قربانی کویری هستند
که میهن تشنه ام را به سرخی شفق پیوند داده است .
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen