Mittwoch, 24. Januar 2007

شفق

شفق از خون تو رنگ می گیرد

دخترک به رسم هدیه
شاخه گلی در لوله تفنگت نهاد
بی آنکه بداند
روزی
با آتشی از همین سلاح
در خون خویش خواهد خفت
پسرک خندید
و نرمی احساسش را
در مردمک چشمانش به نگاه تو بخشید
بی آنکه بداند
در یک سپیده، همین نگاه
از مگسک سلاحی آتشین
قلبش را نشانه خواهد رفت
شفق از خون تو رنگ میگیرد
پرندگان را بنگر
که چگونه در اسارت پرواز میکنند
انگار که شقایقها
قربانی کویری هستند
که میهن تشنه ام را به سرخی شفق پیوند داده است .






Keine Kommentare: